نويسنده: طوبي کرماني (1)




 

در دهه هاي اخير، سؤال گزنده ي « چه نيازي به اخلاق، معنويت و آموزه هاي اخلاقي است؟ » بشت اوج گرفته و مفايمي چون اخلاقي زيستن، مسالمت، همدلي، ايثار و... مورد مناقشه جدّي قرار گرفته است. اين در حالي است که بشر همواره در تاريخ، به اين سؤال که « فلسفه آموزه هاي اخلاقي و مبنا و علت وضع و توصيه به آنها چه بوده است » بگونه يي فطري پاسخ گفته است و گذشتگان بخصوص دانشمندان قديم آنگونه از احکام دين و اصول اخلاق آن دين سخن گفته اند که همه ي اين احکام و اصول، بر حق بوده و هيچکس را ياراي سؤال از پايبندي به دين و اخلاق و ضرورت اعتقاد به آنها نبوده است. هر گونه سؤال در اين مورد براي تمام يا اکثريت مردم، مثل اين بود که پرسيده شود: چرا انسان با چشمهايش مي بيند و با گوشهايش مي شنود و... بگونه يي که امرا و پادشاهان نيز در پوشش دين و اخلاق، سعي در نزديک شدن به مردم داشتند و دانشمندان ديني به اتکاي قدرت دين و آموزه هاي آن و ارزش فراوانش در نزد مردم، موقعيتهاي برجسته کسب مي کردند. بيان ديگر، هماورد و زبان تيز و فکر جوّال و رقيب سرسختي در ميدان نبود؛ نه داروين بود، نه مارکس، نه هيوم و نه بارکلي، از اينرو همواره به طرح مسائل فرعي مي پرداختند. اما امروزه بر عقلها و قلبها و بخصوص بر ذهن پويندگان جوان، سنگيني تقابل با گذشته بشدت احساس مي شود و داعيان اخلاق و فلسفه آن، بشدت مخاطب واقع مي شوند و مسئوليت سنگينتري را بر دوش آنها تحميل مي سازند که نمي توان چشم و گوش را نسبت به واقعيتهاي موجود بست و يا بر چشم و گوش ديگران از ديدن و شنيدن و پرسش نو، مهر نهاد. نمي توان از فلسفه اگزيستانسياليسم، مارکسيسم، پراگماتيسم و پوزيتيويسم منطقي که همگي در يک اصل « نسبيت و عدم اطلاق اخلاق و ارزشها و بيمبنايي و بيريشگي ارزشها و خلقيات » مشترکند، نگفت و نشنيد. (2)
از اينرو، امروزه چالشي عميق و سرنوشت ساز آغاز گشته و بزرگاني بخصوص در غرب حول محور اخلاق، علم اخلاق، فلسفه اخلاق، فلسفه علم اخلاق بسيار گفته و نوشته اند. اما در اين چالش بزرگ و عظيم و نيز پررنگ شدن بي تفاوتيها به مباني که چندان نگران کننده هم نيست - زيرا براي سؤال بزرگ، با انديشيدن، پاسخ بزرگتر مي توان يافت - جايگاه حکماي اسلامي کجاست و پاسخ آنها چيست؟
از سويي، بايد اذعان داشت که امروزه در چنين تقابل و چالشي، بدلايل بسياري از جمله افسردگي، بريدگي، الينه شدن، اضطراب و ... که ميوه عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات و تکنولوژي و پيدايش تمدن نوين است، نياز به معنويت، اخلاق و مفاهيم ارزشي، لمس کردنيتر و حضور اين مفاهيم و توجه به فلسفه و تقويت و وجود اين امور، ضروريتر مي نمايد؛ چرا که سرنوشت بشر بدون توجه به آنها، در مخاطره جدي افتاده است.
سخن فوق، پيچيدگي مباحث فلسفه اخلاق و علم اخلاق و فلسفه علم اخلاق را روشن مي سازد؛ زيرا با گسترش ايده نسبي گرايي و القاء شديد آن در برابر تعريف از اخلاق و فلسفه آن و هر چالش سازنده يي در اينباره، گويي بُن بستي نمايان مي شود که « رسيدن به سعادت از طريق رعايت و بکار بستن مجموعه دستورات اخلاقي » يعني چه؟ سعادت به چه معناست؟ چگونه مي توان يک نظام اخلاقي را بر ديگر نظامها ترجيح داد؟ و اساساً ملاک چنين ارزيابي، مقايسه و نمره گذاري و بالاخره انتخاب گزينشي چه مي تواند باشد؟ و آيا اساساً معيار و ملاک مشترک و نزديکي براي اين ارزيابي و نيز هدف و آرمان مشترکي براي وضع چنين نظامهايي مي توان يافت؟ يا قضيه و صورت مسئله اينگونه است که افراد خاصي در شرايط و زمان و مکان معيني براي تعامل با يکديگر، آيين نامه هاي مقطعي و قابل حذف و تعديل، وضع و جعل مي نمايند؟ و از همه مهمتر آيا فقط صورت فعل است که ارزشمند است و نمره گذاري و تحسين و تقبيح مي گردد و عامل ديگري که يک فعل واحد را زشت و زيبا سازد، وجود ندارد؟!

اخلاق چيست؟

خُلق عبارت است از ملکه نفس که مقضّي براي صدور افعال است بسهولت، بدون نياز به فکر و تمرين و « ملکه » کيفيت نفساني بطئي الزّوال است. با قيد اخير، « حال » از اين تعريف خارج مي شود؛ چرا که « حال » کيفيت نفساني سريع الزّوال است و گفته اند سبب وجود « خلق »، يا مزاج و طبيعت است و يا عادت و تمرين به اينکه فعلي را به روشي خاص انجام دادن و يا تکلّف و سختي و صبر و مقاومت بر آن تا « ملکه » گردد و از انسان بسهولت صادر شود اگرچه مخالف مقتضاي مزاج باشد.
در امکان زوال و عدم زوال اخلاق، اختلاف کرده اند. گروهي بر اين باروند که برخي از خلقها « طبيعي » اند و از اينرو زوال آنها محال است و بعضي غيرطبيعي و بسبب اسباب خارجي حاصل مي گردند و از اينرو زوالشان ممکن است. مرجوح، اين قول است که هيچ خلقي از اخلاق، طبيعي و يا مخالف طبيعت نيست بلکه با توجه به ذات نفس، چنين قابليت و استعدادي را داراست که متّصف به يکي از دو طرف متضاد گردد يا بسهولت اگر موافق مزاج باشد و يا بسختي اگر مخالف آن باشد و حجّت اين گروه چنين است:
هر خلقي قابل تغيير است
هر قابل تغييري، طبيعي و ذاتي نيست
---> هيچ خلقي ذاتي و طبيعي نيست.
همانطور که پيداست صغراي قضيه، وجداني و کبراي آن بديهي است و از اينروست که شخص شرير به مصاحبت خير، نيکو مي شود و انسان خيّر، به مجالست شرير، بدکار مي گردد و نيز از اينروست که تأديب، در زوال اخلاق، اثر عظيمي دارد و اگر جز آن بود، سياسات و شرايع و اديان باطل مي بود که خداي سبحان مي فرمايد: « قد افلح من زکّيها » (شمس/2) همچنين رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي فرمايد: « حسنوا اخلاقکم » و نيز مي فرمايد: « بعثت لاتمم مکارم الاخلاق ».
اما حجت آن گروه که معتقدند تبدّل خلق ممتنع است، اين است که هر آيينه اخلاق، بتمامه تابع مزاج است و مزاج نيزغير متبدّل است و البته اختلاف مزاج شخص واحد در مراحل مختلف سنّي اين مسئله را نفي نمي کند و معتقدند قول رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مؤيد بر اين مدعي است که « النّاس معادن کمعادن الذهب و الفضّه » و نيز فرمودند: « اذا سمعتم ان جبلاً زال عن مکانه فصدّ قوه و اذا سمعتُم برجل زالَ عن خلقه فَلا تُصَدّ قوه، فانّه سيعود الي جبل عليه ». (3)
استاد مطهري معتقد است که اخلاق از مشکلترين لغاتي است که مي توان آن را تعريف نمود و علما و دانشمندان در تعريف آن، با هم اتفاق نظر ندارند؛ برخي معتقدند اخلاق، صفت اخلاقي يا انديشه اخلاقي، هيچيک احتياج به تعريف ندارد. اخلاق لغتي است شايع در زبان همه مردم و بلکه همه مردم دنيا و در هر زبان، لغتي معادل اين لغت وجود دارد.
از نظر ملاصدرا هم، اخلاق يعني تعادل ميان قوا و يا حدّ وسط ميان قوا بودن. حدّ وسط براي تسلط و استيلاي عقل و روح بر بدن در حدّ اعلي. بدين ترتيب از نظر ايشان، ريشه اخلاق به عدالت و تعادل بر مي گردد و اين عدالت و تعادل (توازن) براي آزادي عقل است. در واقع اخلاق به يک معنا از مقوله آزادي (آزادي عقلي) است و به معناي ديگر از مقوله حاکميت عقل است. صاحب جامع السعادات نيز معتقد است که خلق و اخلاق از طريق حفظ اعتدال فضايل حاصل آيد. (4)
ملاصدرا در کتاب کسر اصنام الجاهلية مي گويد:
بدان تکرار افعال شهويه و غضبيه و کثرت اعمال جسمانيه قبيحه، موجب تعلق نفس به امور دنيوي و مادي گشته و نفس را به تاريکيهاي ظلماني الفت داده و مانع بينايي عقل از ادراک حقايق علمي مي گردد؛ ادراکي که سعادت اخروي و برائت از شقاوت سرمدي به آن حاصل مي آيد که خداوند فرموده است: « ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوه و لهم عذاب عظيم » زيرا اشتغال نفس به امور دنيوي... موجب انصراف نفس از عالم قدس... مي شود.‌(5)

اخلاق از چه مقوله يي است؟

حکما معتقدند که ريشه اخلاق در وجدان است، با اين توضيح که وجدان، حسي مستقل از حس خداشناسي نيست. در مقابل اين بيان، کانت مي خواست نداي وجدان را بعنوان يک تکليف که « تکليف معين کن » از خود ضمير انسان سرچشمه مي گيرد و خارج از ضمير انسان نيست، معرفي نمايد و ببيان قرآن، وجدان و الهامات وجداني، همه ناشي از فطرت خداشناسي انسان است: « فألهمها فجورها و تقواها ». (شمس/8)
استاد مطهري معتقد است که اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است؛ انسان به همان ميزان که خدا را ناآگاهانه پرستش مي کند، ناآگاهانه نيز از يک سلسله دستورهاي الهي پيروي مي نمايد. وقتي شعور ناآگاهش تبديل به شعور آگاه بشود - که پيامبران براي همين آمده اند - آن وقت ديگر تمام کارهاي او اخلاقي و مقدس مي شود؛ « قل انّ صَلاتي و نُسُکي و مَحياي و مماتي لله ربّ العالمين ». (انعام/ 162) با توجه به مطلب اخير، بنظر مي رسد که اخلاق فقط در مکتب خداپرستي قابل توجيه است. (6)

فلسفه اخلاق يا علم اخلاق

صرفنظر از مجموعه تعاريف بسيار درباره ي مفاهيم فوق، بنظر مي رسد قدر مشترک تعاريف علماي اسلام را چنين مي توان بيان نمود که علم اخلاق با بنيادها و اصولش، انسان را بسوي سالمترين و ثابتترين روش رفتار و عمل - اينکه علم و عمل هرگز بينشان جدايي نيست - هدايت مي نمايد؛ چرا که علم و عمل جز بر پايه ي اخلاق نيکو، کارآمد نمي شوند و هر کس اخلاق را شناخت و اخلاقي بود، متعهد و مسئول مي گردد از اينرو علم اخلاق به شاخه هاي نظري و عملي تقسيم مي شود.
علم اخلاق نظري آن است که از اساس و بنيان خير و انديشه ي فضيلت - صرفنظر از مصاديق و افراد - بحث مي نمايد؛ مانند گفتگو درباره ي عبادت از جهت عبادت بودن نه از آن جهت که روزه و نماز عبادت است. بر اين مبنا، علم نظري براي اخلاق را « فلسفه اخلاق » مي گويند ولي « علم اخلاق عملي » از خير مطلق يا فضيلتهايي نظير انديشه و آغاز جهان سخن نمي گويد بلکه از مصاديق خير که در قلمرو حواس قرار مي گيرند و نيز از فضيلتهاي بيروني نظير وفا در امانت و احسان به تنگدستان سخن مي گويد.
بنابرين موضوع علم اخلاق نظري، متاعي است که در خارج جز با بودن اجزاء و افرادش يافت نمي شود و موضوع علم اخلاق عملي، مصداقهاي محسوس و عيني نظير سخاوت و شجاعت است ولي بايد توجه داشت که اخلاق نظري (فلسفه اخلاق) بخودي خود و في نفسه هدف نيست بلکه مرحله يي است که در آن جستجوگر به تطبيق و عمل راهنمايي مي شود.
بطور خلاصه، دانش نظري براي اخلاق، صرفاً بمنزله ي شناخت است و دانش عملي بمنزله ي رفتار و پيوند بين اين دو. محمّد جواد مغنيه معتقد است: علم اخلاق نظري، وسيله و ابزار عمل به مقتضيات قواعد اخلاقي است نظير رابطه بين ايمان و عمل صالح. (7)
استاد مطهري مي گويد: قدماي فلسفه اسلامي معتقدند که احکام عقل انسان دو بخش است: احکام عقل عملي و احکام عقل نظري؛ يعني بخشي از کارهاي عقل انسان، درک چيزهايي است که وجود دارد که عقل نظريش مي نامند و بخش ديگر درک چيزهايي است که بايد انجام شود که به عقل عملي موسوم است.
کانت تمام فلسفه اش نقد عقل نظري و عقل عملي است و اينکه از عقل نظري و عقل عملي چه کارهايي ساخته است. او در پايان به اينجا مي رسد که از عقل نظري، کار زيادي ساخته نيست و عمده کار عقل عملي است که به وجدان مي رسد. وي مي گويد: وجدان با عقل عملي يک سلسله احکام و دستورات پيشيني است که از راه حس و تجربه بدست بشر نرسيده بلکه جزء سرنوشت و فطرت بشر است؛ مثلاً فرمان به راستگويي و کنار گذاشتن دروغگويي، فرماني است که قبل از آنکه انسان تجربه يي درباره ي راست و دروغ داشته باشد، وجود داشته است و فطري و مادرزادي انسان است و به حس و تجربه انسان مربوط نيست. اين فرمان است مطلق و به نتايج کارها، کاري ندارد. مثلاً ما مي گوييم « راستگو باش » و بعد براي آن استدلال مي کنيم که اگر انسان راست بگويد، مردم به او اعتماد مي کنند؛ اگر راست بگويد، مردم به گمراهي نمي افتند؛ اگر راست بگويد، خودش شخصيت پيدا مي کند و يا آنکه نتايج دروغگويي را ذکر مي کنيم. در حالي که کانت مي گويد: وجدان اخلاقي به اين نتايج کاري ندارد. عقل است که با مصلحت سر و کار دارد و هميشه دنبال مصلحت مي رود و احکامش هميشه مشروط است؛ يعني هميشه به چيزي فرمان مي دهد که بر محور مصلحت باشد، مصلحت که برود عقل هم دست از فرمان و حکمش بر مي دارد. اينکه اخلاقيون گاهي اجازه مي دهند بر خلاف اصول اخلاقي رفتار شود، علتش اين است که اينها نخواسته اند از وجدان الهام بگيرند بلکه خواسته اند از عقل دستور بگيرند، در حالي که عقل است که دنبال مصلحت ميرود نه وجدان. وجدان مي گويد « راستگو باش »... و اين حکمش مطلق است؛ يعني راستگو باش ولو اينکه براي تو نتايج زيان آور داشته باشد و دروغ نگو ولو اينکه منافع زيادي براي تو داشته باشد. بقول حافظ شيرازي:
در اندرون من خسته دل ندانم کيست
که من خموشم و او در فعان و در غوغاست
خداوند چنين قوه فرماندهي در اندرون انسانها قرار داده است و کانت مي گويد: بشر با تکليفهاي اخلاقي و مکلّف بدنيا آمده است و نيرويي در درون اوست که مرتب فرمانها را صادر مي کند. هيچکس در دنيا نيست که يک کار غيراخلاقي کرده باشد و تلخي پشيماني از آن را نچشيده باشد. (8)
استاد کريم مجتهدي در نقد رساله کوچک طرح صلح پايدار کانت که بنحوي دنباله منطقي طرح کلي فلسفه نقادي کانت است، مطالب ارزنده يي را بيان مي کند:‌ فلسفه اخلاق کانت با تمام انسجام و قدري درونيش که انسان را از طريق تکليف بدون قيد و شرط و در واقع بنحو کلي و ضروري - يعني ما تقدم - با ارزشهاي اخلاقي حاکم بر آنچه مي توان وجدان ناميد، آشنا و بتعبعيت از آنها ملزوم مي سازد، صرفاً در مجموع، جنبه اصالت فردي پيدا مي کند و طوري بيان مي شود که گويي استقلال تام دارد و از هر نوع تأثير خارجي بينياز است و بهيچ نوع پاداشي چشم ندوخته است؛ حتي اگر منظور، صرفاً سعادت غيرمادي و رضايت دروني محض باشد. در هر صورت، در اين نظام مستقل ارزشي چه در حد « اساس مابعدالطبيعه اخلاق » و چه از لحاظ « نقادي عقل عملي » به جنبه اجتماعي رفتار انساني توجه نشده است؛ با اينکه انسانيت يکي از ضوابط اصلي حکم تنجيزي اخلاقي يعني حکم غير مشروط دانسته شده است. البته در اين زمينه کانت بيشتر به استحکام صوري احکام نظر دارد تا به محتوا و موارد اِعمالي آنها؛ يعني در درجه اول، اصول مطرح است نه مصاديق جزئي که احتمالاً از آنها تبعيت مي کنند. به هر ترتيب نمي توان فراموش کرد که نظام اخلاقي کانت جنبه فردي دارد و بسهولت ضوابط لازم را براي تنظيم روابط ميان افراد در چارچوب حيات اجتماعي بدست نمي دهد و از اين لحاظ هر چقدر هم اصول اخلاقي در حدّ فرد و شايد بسبب ناممکن بودن تعميم آنها به زندگي جمعي مورد قبول باشد، باز نياز مبرم و اجتناب ناپذيري به اصول و ضوابط ديده مي شود که اينبار، آنها نه از درون و بسبب الزامات وجدان فردي در نزد ما بروز مي کنند - يا بعقيده ي کانت « بايد » چنين باشد - بلکه بصورت احکام ناشي از ضرورت زندگاني جمعي از خارج بر ما تحميل مي شوند؛ يعني اصولي که بر حسب آنها قوانين حقوقي بيان مي شوند.
اين قوانين از آنجا که جنبه اجتماعي و خارجي نسبت به فرد پيدا مي کنند،‌ فاقد جنبه غير مشروط تنجيزي دستورات اخلاقي هستند ولي با اين حال،‌ ميان آنها نوعي قلمرو مشترک نيز وجود دارد و ما بناچار با مفاهيمي روبرو هستيم که عميقاً هم جنبه اخلاقي دارند و هم جنبه حقوقي؛ از قبيل « الزام » « امر مجاز »‌ يا « امر ممنوع » « تکليف » و « عمل » و غيره.
البته در هر دو مورد ما با « فرد » روبرو نيستيم بلکه با « شخص » سرو کار داريم. در سنّت فلسفي کانت « شخص » با « فرد » فرق دارد؛ « شخص » کاملاً مسئول است و عهده دار « کلّيت » قانون اعم از اخلاقي يا حقوقي است. او فاعلي است که عملش بحساب خود او گذاشته مي شود؛ يعني بايد عهده دار عواقب عمل خود نيز باشد. البته باز بايد تأکيد کرد که شخص اخلاقي در قبال دستوراتي که از درون او ناشي مي شود، مسئول است ولي شخص حقوقي در قبال قوانيني مسئوليت پيدا مي کند که از خارج بر اساس « حق » براي او مقرر مي گردد. (9)
فرانکنا، فيلسوف آمريکايي که متن درسي پرآوازه اش بنام فلسفه اخلاق متشر شده و مقالات بسياري درباره اخلاق نوشته است، در فصل کتاب خود، سه نوع تفکر را که بگونه يي به اخلاق مربوط است شناسايي نموده است:
الف) برخي از پژوهشهاي اخلاقي درباره ي توصيف و تبيين پديده اخلاقي بمنزله يک امر واقع است و بيشتر جنبه تجربي دارد. گسترده اين نوع تفکر اخلاقي زياد است و از مطالعات مردم شناسي گرتفه تا مباحث روانشناختي درباره عامل اخلاقي يعني انسان را در بر مي گيرد.
ب) تفکر هنجاري که براي يافتن خوبي و بدي اعمال و حالتهاي آدمي صورت مي گيرد. دامنه اين تفکر از احکام جزئي مانند « خوب است اين عمل خاص در فلان ساعت خاص انجام گيرد » تا « معيار خوبي يک عمل سود و منفعتي است که مي رساند » را در بر مي گيرد.
ج) تفکر تحليلي که بيشتر جنبه فرا اخلاقي دارد و بدون موضع گيري که درباره ي خوبي و بدي عمل يا حالتي خاص بصورت درجه دوم درباره ي مفاهيم بکار رفته، در جملات اخلاقي بحث و بررسي مي کند.
معناشناسي جملات اخلاقي از قبيل معناي خوب در جمله « عدالت خوب است » چيست، بخش مهمي از اين نوع تفکر فرا اخلاقي است. البته مباحث مهم ديگري مانند اينکه ما چگونه مي توانيم از خوبي و بدي يک عمل اطلاع پيدا کنيم - معرفت شناسي اخلاقي هم جزء مباحث فرا اخلاق است - بعلاوه ي برخي مسائل مانند تعريف مسئوليت اخلاقي و شرايط تحقق آن مانند آزادي اراده نيز جزء مباحث اين دسته است.
اين مباحث معمولاً به « فرا اخلاق »(10) معروف است. درباره ي دامنه مسائل فلسفه اخلاق (11) اختلاف وجود دارد. برخي معتقدند چون تأمل فلسفي درباره ي اخلاق است بايد از ورود به مباحث اخلاقي درجه اول و اتخاذ موضع اخلاقي اجتناب کرد. از اينرو بنظر اين دسته، مسائل فلسفه اخلاق بايد سرشت درجه دوم داشته باشند که فقط به مسائل فرا اخلاق « نوع سوم تفکر اخلاقي » محدود مي شوند.
اما يک ديدگاه سنتي تر دامنه مسائل فلسفه اخلاق را عامتر مي داند و برخي از اين انواع تفکر هنجاري « نوع دوم در تقسيم فرانکنا » را نيز جزء مباحث فلسفه اخلاقي بشمار مي آورد؛ ‌نوعي از تفکر هنجاري که درصدد يافتن اصل الاصول ارزشهاي اخلاقي است و در اصطلاح « نظريه اخلاقي » (12) ناميده مي شود نيز جزء مهمي از فلسفه اخلاق است. البته بيترديد ورود به احکام جزئيتر يا حتي ورود به اصول مياني اخلاق، کار فلسفه اخلاق نيست و بيشتر در شاخه خاصي از اخلاق هنجاري که « اخلاق کاربردي » (13) ناميده مي شود، بررسي مي گردد.
فرانکنا در کتاب خود از اين ديدگاه سنتي پيروي کرده و حتي برخي از مباحث مربوط به تفکر اخلاقي از نوع اول را هم که در مباحث مربوط به نظريه اخلاقي يا فرا اخلاقي تأثير دارند جزء فلسفه اخلاق بشمار آورده است، مانند بحث از « خود گروي روانشناختي » و « لذت گرايي » که نظريه هايي درباره ي سرشت آدميند ولي در انتخاب نظريه اخلاقي درست تأثير دارند. (14)

معيار و ملاک اخلاق

بيان اين نکته مهم است که بشر امروزي که مصلحت طلبيهاي گذرا و سهل الوصول و دفعي، مورد طلبش واقع گشته از طريق عقل نظريش گرچه از معلومهايش به مجهولات مي رسد، اما همه اين داده ها و معلومات و مقدمات پردازيش بسوي مجهولات، برگرفته و نشئت يافته از همان نگاه مصلحت طلبي اوست. اما در اسلام، همراهي « انديشه بيدار » يعني وجدان يا نفس لوّامه با عقل نظري، بسيار مهم است و فلسفه اخلاق مبتني بر اين دو پايه عقل نظري و وجدان مي باشد که « عسي ان تکرهوا شيئاً و هو خيرلکم ». زيرا در اسلام خير و فضيلت، في نفسه دوست داشتني، خواستني و مطلوبند نه از آنجهت که به سود ما باشند و شرّ و رذالت مذموم و ناپسندند، گرچه مورد علاقه افراد باشد که « انظر ما قال و لا تنظر من قال ».
در يک کلام، وجدان پاک، نوري فطري است که حقيقت را بدون قياس و حجت و مقدمات مي نماياند و از اينرو وجدان را « ذات اخلاقي »، « اخلاق انساني » يا « قانون قلب » ناميده اند؛ اما شخصيت حقيقي انسان با دو مؤلفه عقل و وجدان کامل مي گردد. (15)
فرانکنا در فصل دوم کتاب خود آورده است که معيارهاي اخلاقي متداول در جامعه نمي توانند معيار صواب و خطا باشند، زيرا اولاً دقيق نيستند و اکثراً استنثاهايي دارند که در خود معيار، تعبيه و پيش بيني نشده اند و ثانياً قواعد متداول جامعه گاهي با هم تعارض دارند و در نهايت گاهي ضد اخلاقي و ناعادلانه اند. به اين ترتيب، فرانکنا مي خواهد لزوم بحث از معيار اخلاق را نشان دهد. وي سپس مجموعه نظريه هاي اخلاقي را که ببيان معيار اخلاق پرداخته اند، در هر دو گروه اصلي يعني غايت گرايي و وظيفه گرايي جاي مي دهد.
در نظريه هاي غايت گرا، ارزش اخلاقي هر عملي وابستگي کامل به ارزش غير اخلاقيي دارد که آن عمل در نتيجه بدان مي انجامد؛ براي مثال « خوبي راست گفتن » وابسته به اين است که راست گفتن موجب « امنيت و ثبات اجتماعي » مي شود که امري خير و مطلوب مهم آدمي است اما از نوع ارزشهاي غير اخلاقي حيات انسان مي باشد.
اما در نظريه هاي وظيفه گرا، ارزش اخلاقي يک عمل صرفاً مربوط به نتايج و پيامدهاي غير اخلاقي آن کار نيست بلکه بيشتر به وجوه خاصي از خود عمل مربوط است؛ مانند اينکه مورد امر الهي است يا مورد توافق عمومي است. بنابراين ارزش راست گفتن صرفاً در اين نيست که فايده عمومي نظم و امنيت را در پي دارد بلکه بيشتر در سرنوشت خود آن عمل نهفته است يا در جعل و وضع آن بعنوان يک قرار داد يا در امري است که از طرف خداوند به آن صورت گرفته است. (16)
سؤال مهمي که مطرح است اين است که ‌آيا دين و نظامهاي فلسفي، معيار اخلاقتند و يا خود علم اخلاق عملي (حکمت عملي) مايه سنجش و معيار مي باشد؟
بعقيده ي معتقدين به خدا و معاد يکي از ريشه ها و منابع علم اخلاق، وحي مي باشد، اما اين عقيده بدان معنا نيست که علم اخلاق مستقل نيست و يا صرفاً ديني است؛ چرا که خداوند به فراگيري طب و مهندسي و صنعت و کشاورزي و آنچه به حيات مربوط مي شود، همانگونه امر مي کند که به نواميس طبيعي در جهت وجود يافتنشان فرمان مي دهد و نيز علم اخلاق با ويژگي عمليش، مسائل ديگر را مورد مقايسه قرار مي دهد و خود مورد مقايسه قرار نمي گيرد و از اينرو از علوم معياري و سنجشي محسوب مي گردد. (17)
بنابرين « علم اخلاق عملي » محک درستي و نادرستي بوده و به اين ترتيب متحيرين در برابر آراء و انديشه هاي فلسفي و تقليدها و عادات و... که هر يک مدعي تماميت و مطلوبيت سيستم فکري خود مي باشند، راهنمايي مي گردند اما طبيعي است ديني مثل اسلام که تمام تلاش خود را براي تعيين و تحکيم اين معيارها و محکها - علم اخلاق عملي - بکار برده، قابل توجه و پذيرش و نيز ماندني است، چنانکه خداوند مي فرمايد: « ... فامّا الزبد فيذهب جفاءً و امّا ما ينفع الناس فيمکث في الارض... ». (رعد/17)
با توضيح فوق، روشن مي گردد که اگر هدف از عمل نحو، حفظ زبان از اشتباه در سخن گفتن است و هدف از عمل منطق، حفظ انديشه از خطا در داوري و استنتاج، هدف علم اخلاق هم حفاظت انسان از خطا در رفتار است؛ آنگونه که آدمي در اراده و عمل بدور از هوا و هوس و تقليد کورکورانه به راه مستقيم گام گذارد و در يک کلام، ‌هدف از هر علمي غير از عمل اخلاق، دوري از خطا در مسائل و قضاياي مربوط به آن است، اما هدف از علم اخلاق، ايجاد اجتماعي بر اساس سعادت، رهبري با عدل، امنيت و تعاون براي حفظ زندگي از فساد و ستمگريها و هر آنچه جامعه را به شقاوت و طغيان بر مي انگيزد، است. (18)
از اينروست که هر حق يا واجب عملي، در محدوده اخلاق عملي قرار مي گيرد و دو مفهوم « حق » و « واجب » همبسته به همند؛ ‌چرا که انسان در مقابل هر حق، تکليفي دارد و اکثر پيشينيان « تکليف » يا « واجب » را به سه نوع تقسيم کرده اند ( اخلاق عملي بر سه قسم است):
1. تکليف انسان در برابر خالق
2. تکليف انسان در برابر خود
3. تکليف انسان در برابر اجتماع (19)

ظرف اخلاق و آموزه هاي اخلاقي چيست؟ و آيا عمل اخلاق بر ساير علوم اشرف است؟

از آنرو که موضوع علم اخلاق، نفس ناطقه است، اشاره به بحث نفس لازم است و بايد نفس را که پذيراي خلق است، بهتر شناخت. نفس، آن جوهر مجرد ملکوتي است که بدن را به استخدام خويش براي رفع حاجات درآورده و آن، همان حقيقت انسان و ذات اوست که به اعتبارات مختلف به نامهاي روح، عقل، قلب، ناميده شده و براي آن چهار قوه است: قوه عقليه فلکيه، قوه غضبيه سبعيه، قوه شهويه بهيميه و قوه وهميه شيطانيه که شأن اوّلي، ادراک حقايق امر و تمييز بين خير و شر و امر به افعال نيکو و نهي از صفات مذموم است... . که البته براي هر يک از قوا، فوايد بسيار است... و سخن قرآن، از نفس مطمئنّه، لوامه و امّاره، اشاره به سه قوه عاقله، سبعيّه و بهيميّه است که هرگاه قوه عاقله بر ديگر قوا غالب آيد، مطمئنّه ناميده مي شود... و قرآن بصراحت اصلاح نفس و قواي آن را تعبير به « فلاح » مي نمايد: « قد اَفلَح مَن زکيها ». (20)
بسيار روشن است که منظور از نفس بعنوان ظرف واقعي آموزه هاي اخلاقي براي رشد و تعالي و فلاح، نفس امّاره که همواره توصيه به مبارزه با آن شده ايم، نمي باشد که « موتوا قبل ان تموتوا » و نفس امّاره غير از آن نفسي است که به « کريمه »، « عزيزه »،‌ يا « خود اصيل »، « من واقعي » و يا نفس لوّامه از آن ياد شده است. استاد مطهري معتقد است که جنبه کلي و جمعي و نه فردي « خود اصيل » است که با پرداختن به آن، تمام اخلاق مقدّسه در انسان زنده مي شود: « لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبّون ». (21)‌
بنابرين، شناخت نفس بجهت تشخيص دو « خود » فوق و نيز از آن جهت که نفس، مجموعه تمام موجودات است و هر که نفس را شناخت، تمام موجودات را شناخته است و بالاتر از آن، جان هستي را شناخته است که رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرموده اند: « من عرف نفسه فقد عرف ربّه » و اميرمؤمنان علي (عليه السلام) نيز فرمودند: « عجبت لمن ينشد ضالته ولا ينشد نفسه » و اين کلام مولا شرح حال کساني است که به جزء اصلي وجودشان بي اعتنا هستند و از طريق حکمت عملي ملکات حسنه بر نمي چينند.
اگر ظرف آموزه هاي اخلاقي، همانا نفس، روح، قلب و يا عقل ست و قلب حقيقي بتعبير ملاصدرا که افضل اجزاء انسان است، مجرد و تام و کامل نمي گردد مگر با علم و معرفت و از سوي ديگر، شکي نيست که افضل معلومات، همان حق تعالي است، از اينرو کمال اين امر بسيط انساني، به شناخت خداست و نه خوردن و آشاميدن و ساير افعال و انفعالات... . پس افضل مردم، آن کسي است که صرف عمر در تعمير قلب کند؛ آنهم به ياد و شناخت خدا که افضل معلومات است. (22) بدين ترتيب علم اخلاق، اشرف علوم خواهد بود چرا که شرف هر علم به شرف موضوع و غايت آن است. (23)
آنچه مقدمه اخلاق و خداشناسي است، مسئله خودشناسي مي باشد؛ ‌زيرا اولاً، انسان بايد خود را بشناسد تا به مهمترين مسئله يي که براي بشر مطرح است يعني خداوند عالم، پي ببرد و ثانياً، انسان بايد خود را بشناسد تا بداند که در جهان و زندگي و حياتش چه بايدهايي دارد، چه رفتاري بايد داشته باشد و در واقع با اخلاق و عمل خود آشنا باشد. بدين ترتيب خوشناسي، مقدمه خداشناسي و اخلاق است. (24)
همانطور که اشاره شد، ملاصدرا معتقد است که ملاک اخلاق، « عقل » است آنهم عقل آزاد. او معتقد است که گوهر انسان، قوه عاقله اوست؛ جوهر انسان، عقل اوست و سعادت انسان، همان سعادت عقلي اوست. وي عقل را داراي دو جنبه مي داند: يک جنبه ي نظري که توجهش به بالاست و در جستجوي حقايق است و يک جنبه عملي که توجهش رو به پايين است و بدن را تدبير مي کند. اگر عقل بخواهد حاکم بر همه ي قوا باشد بطوري که هيچ قوه يي تخطي نکند، فقط راهش اين است که اين قوا را در مقابل يکديگر قرار بدهد. ملاصدرا و امثال وي، عدالت و حدّ وسط را از اين جهت، مزاج عقلي مي دانند که اگر انسان از نظر ملکات در حد وسط باشد، حکم عقل بسادگي اجرا مي شود. وقتي حکم عقل بسادگي اجرا شود، بدن هرگز مزاحم روح نخواهد بود و آنهنگام، روح بدون هيچ مزاحمتي از ناحيه ي بدن کمالات خويش را کسب مي کند.
شناسايي جان از دانشهاي دشواري است که دانشمندان بزرگ با نيروي انديشه و زيادت بحثهايي که در اينباره کرده اند از آن ناآگاهند... و برين سخن، توان شناخت که براي شناسايي جان بايد از فروغ چراغدان نبوّت و پژوهش در انوار وحي و رسالت و کتاب و سنت مايه گرفت؛ کتاب خدا و نيز سنتي که پيشوايان بزرگ از نياي والاي خود پيامبر خاتم و ديگر رهبران پيشين بدست آورده اند. (25)
همچنين ايشان درباره ي نفس مي گويد:
نفس از حيث نفسيّتش آتشي است معنوي (نارالله الموقدة التي تطلع علي الافئدة » و از اينرو از نفخه صور خلق گشته که ( فاذا نفخ في الصور المستعد للاشتعال النفساني، تعلقت بها شعله ملکوتيه نفساني) و نفس پس از استکمال و ارتقايش به مقام روح، نور محض مي گردد که هيچ ظلمتي در آن نيست و هيچ سوختي با آن نيست و بگاه تنزّلش به مقام طبيعت نور مؤصدة في عمده ممددة مي گردد. (26)
ملاصدرا درباره ي اينکه محل حکمت، همان قوه مجرّده است، از طريق تزاحم صور کثيره در جوهر مادي استدلال مي نمايد. (27) بنظر مي رسد با توجه به نظريه جسمانيةالحدوث و روحانية البقاء بودن نفس در نظر ملاصدرا، وي نيکوتر و مستدّلتر از هر حکيم و مکتبي قادر است حکمت عملي و ارتباط آن با نفس را بيان نمايد و اثبات کند که چگونه نفس از طريق ملکات عاليه، بصورت نفس ملکي و ... و به صورت نفس شيطاني در مي آيد. (28)
در آيات بسياري از قرآن به تقلّب و تحول در نفس و جوهره ي آن اشاره شده است، چنانکه ملاصدرا در الشواهد الربوبية به آنها اشاره مي کند: « يا ايهاالانسان انک کادح الي ربک کدحا فملاقيه » و « انا الي ربنا لمنقلبون » و... (29) از اينرو ملاصدرا بشدت توصيه مجالست با ناصحين را دارد و در اينباره ي مفصل سخن مي گويد. (30) آنگاه وي چند اصل را مقدمه قرار داده و نتيجه مي گيرد که جانهاي به فضل و خرد باور گشته و حتي به نعمتهاي بهشت از حور و جز آن اعتنا ندارند و مي توان گفت که دو جهان را به جوي مي فروشند، چنانکه حافظ شيرازي مي گويد:
پدرم روضه ي رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوي نفروشم
اصول هفتگانه يي که ملاصدرا مقدمات نتيجه فوق مي سازد، از اين قرارند:
اصل اول: شيئيت شيء و حقيقت آن به صورت است و نه ماده.
اصل دوم: تشخيص هر چيزي به وجود خاص آن است و نه به مشخصات و عوارض خارجي.
اصل سوم: نتيجه دو اصل فوق اينکه مُعاد در مَعاد، عين همان موجود محسوس عالم طبيعت خواهد بود.
اصل چهارم: آنچه آدمي در آن جهان از انواع نعمتها و انواع عذابها مي بيند چيزي نيست که از گوهر ذاتش جدا باشد و چون صورتهاي آن جهاني از صورتهاي مادي متجدّد به حکم اصل چهارم استوارتر و تواناترند و دوام بيشتري دارند، پس اين صورتها از جهان جان بيرون نيستند و نبايد کسي سؤال کند که بهشت و دوزخ در کدام جاي و چگونه و در چه سويي است... چنانچه دانسته شد بهشت و دوزخ در جهان جان و باطن اين عالم است.
اصل پنجم: جهان آخرت، جاوداني و نعمتهايش فناناپذير است.
اصل ششم: لذتها و نعمتها به اندازه ميلها و شهوتهاست و از اين سخن،‌ روشن مي شود که اگر دل به آن جهان نگرايد، از نعمت جاويد آن بهره نمي گيرد و هر چند امروز مَلِک وار بر سر گنج نشيند، فردا تهيدست به کنجي سپرده شود.
فردات تهيدست به کنجي بسپارند
هرچند ملک وار کنون بر سر گنجي
بنا بر اين فرض مي توان گفت که منشأ نيکي و بدي و کيفر و پاداش بهشت و دوزخ در جهان آخرت، ذات خود انسان است و از درون ذات او برون نيست، زيرا اينها از نيت و تأمل و اعتقاد و اخلاق پديدار مي گردد.
اصل هفتم: مبادي اين امور به چيزهايي که بحسب وضع از جان جدا باشند نخواهد بود، زيرا مفاد اصل ششم آن بود که تمام امور دوزخ و بهشت، آثار خود جان است و نمي تواند از جان جدا باشد (31)، چنانکه ملاصدرا مي گويد: بدان که فراهم آوردن آفريدگان در روز رستاخيز بر حسب اعمال و ملکات آنان، نحوه هايي گوناگون دارد... « و يوم يحشر اعداء الله الي النار » و گروهي نابينا... . (32)
ملاصدرا مراتب عقل نظري را چهارمرتبه ذکر مي کند: عقل هيولايي، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد و درباره ي مرتبه اخير مي گويد: نفس در اين مرتبه، با اتصال به مبدأ فعال، از آن استفاده و معقولات آن را مشاهده مي نمايد و انسان از اين جهت، تمام عالم عقل و صورت آن مي گردد و از اينرو، غايت قصواي ايجاد اين عالم « کون » و مسکونات آن، همان خلقت انسان و غايت خلقت انسان، همان مرتبه عقل مستفاد يعني مشاهده معقولات و اتصال به ملأ اعلي است.
همچنين ايشان مراتب قوه ي عمليه براي انسان را چنين توضيح مي دهد:
مرتبه اول: تهذيب ظاهر با بکارگيري قوانين الهي و شرايع نبوي.
مرتبه دوم: تهذيب باطن و تطهير قلب از ملکات و اخلاق رذيله.
مرتبه سوم: تنوير نفس از طريق صور علميه و صفات مرضيه.
مرتبه چهارم: فناي نفس از خود و منحصر نمودن نظر در ملاحظه ربّ اول و کبريائيت او که براي کاملين، اسفار و مراحل ديگري نيز وجود دارد. (33)
در اواخر بيان و کلام درباره ي حکمت عملي و مباني فلسفه اخلاق در انديشه ملاصدرا، مطالب زير از کتاب رساله ي سه اصل ايشان ذکر مي گردد:
« اي عزيز دانشمند و اي متکلم خودپسند تا کي و تا چند، خال وحشت بر رخسار الفت نهي و خاک کدورت بر ديدار وفا از سر کلفت پاشي و در مقام ردّ و سرزنش و جفا با اهل صفا و اصحاب وفا باشي و لباس تلبيس و ريا و قباي حيله در پوشي ».
رساله سه اصل ملاصدرا با نثري شيوا در حکمت عملي نوشته شده و به بيان صفات غيراخلاقي که در اهل ظاهر رخنه نموده، پرداخته است و نيز بيان علم حقيقي در اين کتاب، مورد نظر است. ملاصدرا در اين کتاب مي گويد: حجاب موهوم دنيا از پيش چشم علماي ظاهري مرتفع نمي گردد تا حقيقت بر آنها جلوه نمايد. وي سه اصل را که در حقيقت، نزد ارباب بصيرت و رؤساي شياطين، مهلکات نفسند چنين بر مي شمارد:
« اصل اول، جهل به معرفت نفس است که او حقيقت آدمي است ». در واقع حکمت عملي نزد ملاصدرا نوعي شناخت خويشتن است و مبناي ايمان به آخرت و معرفت به حشر و نشر ارواح و اجساد، و هر که نفس را نشناسد خدا را نشناسد. پس آنکه معرفت نفس ندارد، نفسش وجود ندارد، زيرا وجود نفس، عين نور و حضور و شعور است. « اصل دوم،‌ حب به جاه و مال و ميل به شهوات و لذات و ساير تعلقات نفس حيواني است که جامع همه حب دنياست ».
« اصل سوم که تسويلات نفس امّاره است و تدليسات شيطان مکار و لعين نابکار که بد و نيک و نيک را بد وا مي نمايد و معروف را منکر و منکر را معروف مي شمارد و کارش ترويج سخنان باطل و تزيين عمل غير صالح است و تلبيس و تمويه نمودن به مکر و حيله... آنگاه ايشان به مفاسد اِعراض از معرفت نفس و علم به معاد مي پردازد ».
در فصل ديگري ايشان ببيان مفاسد متابعت از شهوات دنيوي اشاره مي نمايد و مي گويد: « اي صورت پرست غافل، ‌آنچه گفته شد همه از راه نصيحت و سلامت قلب بود از آفت خشم و غيظ و حقد و حسد مشفقاً عليک، نه از راه عداوت و خصومت ».
ملاصدرا با اين بيان،‌ شرايط نصيحت مشفقانه را بصورت پوشيده بيان مي کند. واضح است که نفس سرشار از حسد، حقد و کينه چندان گرفتار خويش است که هر بياني بر طريق سعادت که از عمق جان گرفتار اين رذائل برآيد، ناراست مي نمايد.
درمان نفس از جمله نکات ديگري است که ملاصدرا از آن ياد مي کند: « اگر بياني که اين سه يا بعضي از اين در باطن توست، پس خود را مريض النفس ميدان و درصدد علاج آن مرض سعي کن ». سپس ايشان به بيان علم راستين مي پردازد و مي گويد:
آن علمي که آن، مقصود اصلي و کمال راستين و موجب قرب حق تعالي است و علم مکاشفت است... . فايده ي عمل، تصفيه و تهذيب ظاهر و باطن است و فايده تهذيب باطن، حضور صور علوم حقيقيه و اين دعوي از قرآن و حديث و کلمات اوليا و عرفا بر وجه اتم مستفاد مي گردد. (34)
وي سپس اين رساله را با اشعاري از خود و ديگران آذين مي بندد.

نتيجه گيري

ملاصدرا در تقسيم فلسفه، راهي تازه بر گزيد و بر خلاف پيشينيان، فلسفه خويش را در چهاربخش امور عامه، طبيعيات، الهيات بمعني الاخص و علم النفس عرضه کرد و با اقتباس از اصطلاحات عرفاني هر بخش را « سفر » ناميد و از اينرو، سفر چهارم يعني بخش پاياني کتاب اسفار را به مباحث نفس اختصاص داد. در اين « سفر » از مبدأ پيدايش نفس تا منتهاي مراتب آن، کمالاتي را که ممکن است در سير صعودي خويش بيابد و همچنين از عالم مَعاد، در يک قالب و يک مجموعه، بحث مي شود، حال آنکه در کتب پيشينيان، اين مباحث در ابواب گوناگون پراکنده بود. وي در الشواهد الربوبية مي نويسد:
حاصل سخن اينکه، جزء ملکوتي لطيف در انسان، امري است ربّاني و سري است از اسرار الهي و اين جزء ملکوتي، فطرتاً صلاحيت معرفت و شناخت حقايق موجودات را دارد اگر حجابي از امور عدمي و يا وجودي که اعظم آن، اشتغال به غير حق است، مانع نگردد و در حديث از صاحب شريعت آمده است: « انه قيل: له يا رسول الله اَين الله في الارض؟ قال: في قلوب عباده المؤمنين » و نيز در خبر است که خداوند فرمود: « زمين و آسمانم گنجايش مرا ندارند الا قلب بنده مؤمنم » و دانسته شد که اگر اين موانع داخلي و خارجي از نفس ناطقه مرتفع گردند، صورت ملک و ملکوت و هيأت وجود آنگونه که هستند بر آن متجلي مي گردند و « بهشتي مي شود به وسعت آسمانها و زمين ». (35)
سخن عايشه نيز در وصف پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چنين است: « کان خُلقُه القرآن »؛ يعني کل اخلاق پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم)‌ قرآن بود و ايشان تجسيد قرآن کريم بودند.

پي نوشت ها :

1. دانشيار گروه فلسفه و کلام دانشکده الهيات دانشگاه تهران.
2. مغنيه، محمد جواد، فلسفه اخلاق در اسلام،‌ ص30.
3. نراقي، محمّد مهدي، جامع السعادات، ج1، ص 55.
4. همان، ص 128.
5. همان، ص 99.
6. مطهري، مرتضي، فلسفه اخلاق، ص 112.
7. فلسفه اخلاق در اسلام،‌ ص 62.
8. فلسفه اخلاق،‌ ص 36 و 37.
9. نقد نامه همايش اسماء، دفتر اول، ص 3 و 4.
10. Neta-Ethics.
11. Ethics
12. Ethical Theory
13. Applied Ethics
14. نقد نامه همايش اسماء، دفتر دوم، ص 77 و 78.
15. فلسفه اخلاق در اسلام،‌ ص 74.
16. نقد نامه همايش اسماء، دفتر دوم، ص 79.
17. فلسفه اخلاق در اسلام،‌ ص 15.
18. همانجا.
19. همان، ص 205.
20. جامع السعادات، ص 61و 62؛ ملاصدرا، الاسفار الاربعة، ج8، فصل 5، ص 57.
21. فلسفه اخلاق ص 94 و 95.
22. ملاصدرا، کسر اصنام الجاهلية، ص 20.
23. جامع السعادات، ج1، ص 59.
24. فلسفه اخلاق،‌ ص 154.
25. ملاصدرا، رساله عرشيه، ص 40.
26. همو، الشواهد الربوبية، ص 198.
27. همان، ص 214 و 215.
28. همان، ص 223؛ الاسفار الاربعة، ج8، باب هفتم، فصل دوم، ص 348.
29. الشواهد الربوبية، ص 230.
30. همان، ص 231.
31. رساله عرشيه، ص 78-81.
32. ملاصدرا، المظاهر الالهية، ص 88.
33. الشواهد الربوبية، ص 202-208.
34. ملاصدرا، رساله سه اصل، تصحيح سيد حسين نصر، ص 46-93.
35. الشواهد الربوبية، ص 255؛ الاسفار الاربعة، ج8، باب 6، فصل اول، ص 318-320.

منابع :
1. مغنيه، محمد جواد، فلسفه اخلاق در اسلام،‌ انتشارات بدر، 1361.
2. نراقي، محمد مهدي، جامع السعادات، ج1، چاپ بيروت.
3. ملاصدرا، کسر اصنام الجاهلية، به اهتمام محمد تقي دانش پژوه، تهران، دانکشده معقول و منقول دانشگاه تهران.
4. نقدنامه همايش اسماء، دفتر اول و دوم، به اهتمام حسين کلباسي، تهران، چاپ پژوهشگاه مطالعات و علوم انساني، بهار 1384.
5. ملاصدرا، اسرارالآيات، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي انجمن حکمت و فلسفه ايران 1363.
6. مطهري، مرتضي، فلسفه اخلاق، انتشارات صدرا، 1382.
7. ـــــــــــــ،‌ فلسفه اخلاق، انتشارات صدرا، 1382.
8. ملاصدرا، رساله عرشيه، تهران، انتشارات مولي، 1361.
9. ــــــــــــ،‌ الشواهد الربوبية، مشهد، انتشارات دانشگاه، 1364.
10. ـــــــــــ، المظاهر الالهية، تهران، انتشارات اميرکبير، 1364.
11. ـــــــــــــ،‌ رساله سه اصل، تصيح سيد حسين نصر، انتشارات مولي، 1340.
12. ـــــــــــــ، الاسفار الاربعة، ج8، انتشارات حيدري، تهران، 1378.

منبع مقاله :
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول